بنام خدای مهربان
مادر آرام کودکش خواباند
زیر لب خواند شعر لالایش
گوئیا داشت در کفن میکرد
با دو دستش امید فردایش
چشم در چشم کودکش افکند
غرق دریای آرزوها شد
غنچه سرخ گونه اش بوسید
قلبش امیدوار فردا شد
طفل بر روی سینه اش چسباند
دستهای عروسک خوابش
تا که آرام گیرد از این کار
لرزش قلب پاک بی تابش
شهر خاموش بود و مردم خواب
ناگهان سقف آسمان لرزید
وای مادر بلند; فرزندم!؟
کودکش در میان خون غلطید
دشمن ما ز نور می ترسد
همچو خفاش در سیاهی هاست
دشمن روشنایی و نور است
قلبش آکنده از تباهی هاست
شعر از شهید عزیز_علیرضا فیروزی_
نوشته شده توسط : کیش مهر
نظرات دیگران [ نظر]